ابوالفضلابوالفضل، تا این لحظه: 16 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

قشنگ ترین وبلاگ برای قشنگ ترین پسر دنیا

دوتا بلا از سرت رفع شد...

جیگر مامان. امروز صبح که من رفته بودم سر کلاس گرافیکم و قرار بود تا 10 برگردم بابایی هم تو بانک کار داشت و باید زودی میرفت.هیچ کدوممون که خوابیده بودی پیشت نبودیم البته برای اولین بار بود که تو خونه تنهات میزاشتیم. وقتی که برگشتیم خونه دیدم شما تلوزیون اتاقت  و روشن کردی و کلی اسباب بازی ریختی دورو برت داشتی بازی میکردی . سیم تلوزیونت وصل نبود و خودت آینه به اون بزرگی رو گذاشته بودی زمین و سیماشو زده بودی به پریز فقط خدارحم کرده بود بهمون که آینه نیافتاده بود بشکنه و تو دست و پات بره.   عصری هم داشتیم 3تایی یعنی من و شما و بابایی با هم بازی میکردیم که شما اومدی خودتو انداختی رومون یهویی سرت خورد به میز جلویی راحتی به شیشه. ...
17 آبان 1390

سرماخوردگیت , ...

جیگر مامانی قربونت برم که دیروز حسابی سرماخورده بودی ولی ماشالله ماشالله امروز بهتری امرویز نزاشتم مهد بری که خوب استراحت کنی تا زودتر خوب بشی فدات شم. دیشب که عید قربون بود خونه عزیز اینا شام دعوت بودیم همه بچه ها هم اونجا بودن با اینکه کس و بیحال بودی ولی حسابی بازی کردی. دیروز عصرم که تبت خیلی شدید بود به همراه بابایی بردیمت پیش آقای دکتر و دوتا آمپول وحشتناک هم بهت زدند. که تا برسی خونه کلی گریه کردی. یه خاطره بد از پریروز یعنی یکشنبه دارم برات که اصلا خودم دوست ندارم بنویسم و یه وقت فکر کنی مامانی دوست نداره ولی خوب برات اینجا مینویسم که داشته باشیش: شب یکشنبه بود که داشتیم تو شبکه من و تو اسرار شعبده بازی رو نگاه میکردیم که شما...
17 آبان 1390

یه بار دیگه اومدم بگم عاشقتم

عزیزترینم>عشقم نفسم.عمرم همه وجودم. همه امیدم:یه بار دیگه مامان میخواد بگه که عاشقته. عزیزم الان خیلی ناز خوابیدی انقدر معصومه چهرات که آدم دلش میخواد قلبش از جا در بیادفقط خواستم بگم عاشقونه دوستت دارم پسر گلم
14 آبان 1390

بله برون دایی جون

عزیزکم دیشب بله برون دایی بهمن بود. همگی رفتیم خونه زن ایی اعظم و براش یه انگشتر خوشگل و یه چادر و یه روسری مامان جون گرفته بود و فعلا تا 20آبان که عقد کنونشونه>دیشب یه صیغه محرمیت براشون خوندن.تا محرم بشن به هم و برن دنبال کارای آزمایشگاهشونو خرید و این چیزا دیگه.خلاصه عزیزم دیشبم اینجوری گذشت.الانم عین این موش موشی ها داری کارتون نگاه میکنی و بابایی هم رفته بیرون دنبال کاراش.
6 آبان 1390

با عرض شرمندگی باید بگم:

سلام شیطونی مامان. بازم باید با عرض شرمندگی فراوان بگم که معذرت میخوام بیشتر از یه ماهه که آپ نکردم>آخه دلیل داشت چون ویندوزمو عوض کرده بودم و سی دی راه انداز مودمم رو گم کرده بودم که بالاخره امروز بردم دادم کافی نت برام دانلود کردن. خوب از این یه ماه برات بگم که از اول مهر خیلی خوب و مثل یه پسمل جیگر داری میری مهد برات سرویس هم گرفتم دیگه راحتی. الانم عین این موش موشیا گرفتی خوابیدی. فعلا چیزی برای گفتن ندارم میرم دوباره با دست پر برمیگردم پسر عزیزم. الهی مامان قربونت بره جیگرم.
1 آبان 1390
1